شدیم از یاد یکدیگر فراموش
دوراهی بین ما بگشوده آغوش
از آن عشقی که در ما شعله میزد
به جا مانده اجاقی سرد و خاموش
میان منو تو دوراهی نشسته
صدایی نمانده به لبهای بسته
به لبهای خموش این دوراهی
نشسته قصه ی غمگین رفتن
همیشه راه ما با هم یکی بود
ولی راهت جدا شد دیگر از من
اگر در چشم هم اشکی ببینیم
توان رفتن از ما میگریزد
برو بگذار که این دیوار کهنه
بنام عشق ما در هم بریزد
میان منو تو جدای نشسته
صدایی نمانده به لبهای بسته