Navid
Saeed Janbozorgi
؛[قسمت اول]؛
دایی نیستی ببینی که من بزرگ شدم
همه میخوان واسه نبودن تو بغض کنن
ولی من خوشحالم
صبر کن شاید
حرفاتو بفهمم؛ بد کنجکاوم
لنز تو چی داشت که خودکار من نداره
دوربین تو الان رو بال ابر سواره
عکس کل دنیا روی نگاتیو دلته
حیف که دیگه الان سیاه سفیده بهشت
عکاسی شده الان دروغ و تن لخت
هنر، یعنی فوتوشاپ و حرف مفت
هنری که چشمارو میشست، بعد تو مرد
کی میدونه حلبچه چیه، طلائیه چیه
جنگ شیمیایی چیه، تاریخ چی میگه
نفس کشیدن با ریه های شیمیایی چه طعمی میده
اینا نقشای فیلماشون سانسور و گریمه
لنزای اینا نور خورشیدو میگیره
بیرون این خاک هنوز ادعاشون صلحه
احساسات من مثل حس بارون تنده
بوم، بوم
صدای موشک بود
تو حرفامون شک بود
نترسیدی، دست تو نلرزید
عکستو گرفتی، این برام قشنگ بود
حلال زاده به داییش میره
من به تو نرفتم
حرفتو نزدم
تلخه و درندست که تو مرد بودی
با غیرت بودی، ولی من به تو نرفتم
میگن آسمون هفتی، پیش خدایی
از خدا اجازه بگیر، بیا این پایین
بشونم جلوی موتورت
دست ما رو بوق
یادش بخیر، خنده هامون کو
دخترت کلاس چهار
پسرت کلاس سه
زنت دلتنگ و مادر نگرانته
مادرجون و قرآن شبا به یادت
خدا پایینو نگاه کن، ببین میخوانش
ولی پیش خودت نیگرش دار نیارش پایین
ما قدرشو نمیدونیم
تنها کاری که بلدیم بکنیم
اینه که رخت سیاه بپوشیم
به درد لا جرز دیوار میخوریم
هی! روزا رفتن
ورقا برگشت
اسمارو خط زد
ولی اسم تو، شده بت
سعید کشته شد
ولی زنده موند هنر صلح
حمید کوچولوی تو یه روزی میاد اون بالا
پیش خدا، پیش شما
پیش صلح، پیش فرشته ها
پیش آدمای خوب، تو یه دنیای خوب